رفتن به جنگل زیبا در ماه برگ ریزان
سلام مونس وهمدم من مریم من شیرین زبونم مهربونم نگار جونم امروز اومدم تا خاطرهءخیلی قشنگ جمعه رو براتون بنویسم روز جمعه ساعت 10 وقتی که از خواب بیدار شدیم با خاله سادات قرار گذاشتیم تا به اتفاق هم بریم خونه مامان فاطمه یه صبحانه مشتی دور هم بخوریم وبعد از اون با مامان فاطمه وآقا جون راهی بشیم بابایی هم جوجه کبابی تو ی رب انار خوابوند ووسایل لازم رو از خونه مامانی جمع کردیم وراه افتادیم وسط های جاده بودیم که بابایی زد کنار با خاله سادات رفتن تا تنقلات ودوغ محلی بخرن وقتی که خریدشون تموم شد دوباره به راه افتادیم وبه جنگل چای باغ رسیدیم چقدر زیبا...
نویسنده :
زیــنب (مامان)
13:19